در حال تازه سازی
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
صفحه اصلی داستان هاداستان جالب راننده اتوبوس
تعداد بازدید : 504
نویسنده پیام
benita
آفلاین



ارسال‌ها: 5
عضویت: 28 /6 /1396
داستان جالب راننده اتوبوس





مایکل، راننده اتوبوس
شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد.
در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر
هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری
عجیب سوار شد او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و
رفت و نشست.



مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی
نگفت اما راضی هم نبود.



روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و
با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست



و روز بعد و روز بعد…



این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او
را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید
با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟



بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و … ثبت نام
کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم
را هم پیدا کرده بود.



بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام
هیکل پولی نمی ده!» مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»




مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت
استفاده رایگان داره.»


سه شنبه 28 شهریور 1396 - 19:42
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش




برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.