عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 529 | negar |
![]() |
0 | 543 | negar |
![]() |
0 | 533 | negar |
![]() |
0 | 546 | negar |
![]() |
0 | 500 | negar |
![]() |
0 | 527 | benita |
![]() |
0 | 566 | benita |
![]() |
0 | 538 | benita |
![]() |
0 | 519 | benita |
![]() |
0 | 508 | benita |
![]() |
0 | 500 | farnaz |
![]() |
0 | 477 | farnaz |
![]() |
0 | 462 | farnaz |
![]() |
0 | 429 | farnaz |
![]() |
0 | 467 | farnaz |
![]() |
0 | 458 | kimiya |
![]() |
0 | 451 | kimiya |
![]() |
0 | 448 | kimiya |
![]() |
0 | 435 | kimiya |
![]() |
0 | 436 | kimiya |
کلاغ پيري تکه پنيري دزديد و روي شاخه درختي نشست.
روباه گرسنه اي که از زير درخت مي گذشت، بوي پنير شنيد، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت:
اي واي تو اونجايي، مي دانم صداي معرکه اي داري!چه شانسي آوردم!
اگر وقتش را داري کمي براي من بخوان …
کلاغ پنير را کنار خودش روي شاخه گذاشت و گفت:
اين حرفهاي مسخره را رها کن اما چون گرسنه نيستم حاضرم مقداري از پنيرم را به تو بدهم.
روباه گفت:
ممنونت مي شوم ، بخصوص که خيلي گرسنه ام ، *اما من واقعاً عاشق صدايت هم هستم
کلاغ گفت:
باز که شروع کردي اگر گرسنه اي جاي اين حرفها دهانت را باز کن، از همين جا يک تکه مي اندازم که صاف در دهانت بيفتند.
روباه دهانش را باز باز کرد.
كلاغ گفت :
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را
طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است.
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد.....
به ادامه مطلب بروید