اعتراف می کنم وقتی که تازه به خونه ی جدیدمون اساس کشی کرده بودیم، من هر روز بعد از مدرسه سه بار راه خونه رو اشتباه میرفتم تا این که بعد 1 ماه با راه اصلی آشنا شدم!!! هی هی
اسکل هم خودتی!
*
*
*
اعتراف میکنم راهنمایی که بودم هر سوالی که از اجتماعی بلد نبودم مینوشتم هرج و مرج...
لامصب همیشه هم نمره ی کاملو از اون سوال میگرفتم :))
*
*
*
اعتراف می کنم من بزرگترین مشکل کودکیم این بود که
نکنه یه وقت یادم بره نفس بکشم خفه شم بمیرم :|
*
*
*
اعتراف میکنم من از اول تو درسهای حفظی مشکل داشتم ولی....
عوضش تو درسهای محاسباتی کلا تعطیل بودم!!!
*
*
*
اعتراف میکنم كوچيك بودم از بس بهم ميگفتن دروغ بگي دماغت دراز ميشه ، فك ميكردم مش رمضون (بقال محلمونو ميگم) خيلي دروغ ميگه !!! آخه دماغش ماشالا داشت خو :|
*
*
*
از همين تريبون اعتراف ميكنم وقتي در سنين طفوليت به سر ميبردم فكر ميكردم آناناس ميوه ي كاكتوسه!
*
*
*
اعتراف میکنم من هر وقت تخمه میخورم اول کاری یه مشت از تخمه ها رومیریزم تو پوست تخمه ها!بعد که تخمه خوردنم تموم شد دنبال اوناییکه ریختم تو پوست تخمه ها میگردم واونا رو میخورم!!!!!!!!!!!
اینایی که ازتو پوست تخمه ها پیدا میکنم ازپسته هم خوشمزه تره!
شماهم ازاین کارامیکنین یا فقط من اینجوریم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!